دنیا اگه مردونگی سرش می شد اسمش دخترونه نبود :| 


* * * 


اگه دیدین کسی با زبون خوش از دستشویی خارج نمیشه کافیه بگین موبایلت زنگ میخوره، در کمال حیرت خواهید دید که چون غزالی چموش چنان از دستشویی میاد بیرون که شما تو دستشویی همش به این فکر میکنید که اون کیه که به خاطرش دستشوئی رو رها کرده؟!!!!! 

 

 

بقیه درادامه مطلب

 



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 28 بهمن 1392 | 16:6 | نویسنده : رضاصداقت نیا |

برای دیدن جدیدترین جک های خنده داربه ادامه مطلب مراجعه کنید.


برچسب‌ها: جمله , جملات طنز , طنز , جوک , جملات خنده دار ,

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 28 بهمن 1392 | 15:57 | نویسنده : رضاصداقت نیا |

برای دیدن داستان دعای مادربه ادامه مطلب مراجعه کنید.

 


برچسب‌ها: حکایت , گلستان سعدی , بستان العارفین ,

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 26 بهمن 1392 | 15:0 | نویسنده : رضاصداقت نیا |

شاهنامه اثر حکیم ابوالقاسم فردوسی یکی ازبزرگ ترین حماسه های جهان وشاهکار حماسه ملی ایرانیان است.

شاهنامه اثری است منظوم که شامل پنجاه هزاربیت است وسرودن آن حدودسی سال طول کشیده است.فردوسی

خود درمورد شاهنامه می گوید:

                 من این نامه فرخ گرفتم به فال                       همه رنج بردم به بسیارسال

درسال2010میلادی هزارمین سالگرد نوشته شدن شاهنامه ارسوی یونسکو جشن گرفته شد.



تاريخ : شنبه 26 بهمن 1392 | 14:53 | نویسنده : رضاصداقت نیا |

ازبزرگ ترین شاعران ونویسندگان ایران است.آموزش های مقدماتی را در زادگاه خود شیرازفراگرفت.برای اتمام تحصیلات 

به بغدادرفت.پس از35سال به شیرازبرگشت.بوستان(به شعر)وگلستان(نثرهمراه شعر)ودیوان اشعار از او برجای مانده است.

 مجموعه ی این آثار(کلیات سعدی)نامیده می شود.سعدی یکی ازبزرگ ترین شاعران ونویسندگان ایران درقرن هفتم می باشد.

کتاب گلستان او که نظم ونثرمی باشدحاصل تجریبیات اودراین سفرها می باشد.از آثاردیگراو می توان بوستان رانام برد که در نوع خود

بی نظیراست.موضوع این کتاب اخلاق وتربیت وسیاست واجتماعیات است که به شعرمی باشد.



تاريخ : شنبه 26 بهمن 1392 | 14:42 | نویسنده : رضاصداقت نیا |

ازبزرگ ترین چهره های سیاسی دوره قاجار و وزیرناصرالدین شاه.

وی داراالفنون راتاسیس کردو در زمینه های سیاسی واجتماعی

دست به اصلاحاتی زد وسرانجام به تحریک دشمنان به قتل رسیده.



تاريخ : شنبه 26 بهمن 1392 | 14:35 | نویسنده : رضاصداقت نیا |

حکیمی پسران راپندهمی داد که جانان پدر,هنرآموزید

که ملک ودولت دنیا اعتمادرانشایدوسیم وزر درسفربه

محل خطر است یادزد به یک بارببرد یا خواجه به تفاریق 

بخورد اما هنر چشمه زاینده است ودولت پاینده واگرهنرمند

ازدولت بیفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولت است 

هنرمند هر جا رود قدر ببیند وبر صدر نشیند وبی هنر لقمه

چیند و سختی بیند.

                                                                                               گلستان سعدی


برچسب‌ها: حکایت , گلستان سعدی , ,

تاريخ : شنبه 26 بهمن 1392 | 14:22 | نویسنده : رضاصداقت نیا |

تاتوانی پیش کس مگشای راز              

                                                   برکسی این درمکن زنهارباز

گورخانه رازتوچون دل شود

                                                آن مرادت زودترحاصل شود

دانه هاچون درزمین پنهان شود

                                               سرآنسرسبزی بستان شود

گفت:پیغمبر«هرآن کوسرنهفت

                                            زودگرددبامرادخویش جفت»

 

                                                                                        مثنوی معنوی جلال الدین محمد

                                                                                                                



تاريخ : یک شنبه 29 دی 1392 | 8:38 | نویسنده : رضاصداقت نیا |

سعدی شیرین سخن

گفت به فصل بهار:

برگ درختان سبز

باخط رخشان سبز

((هرورقش دفتریست معرفت کردگار))

معرفت کردگار

دیدن این عالم است

زنده بیدارباش

چشم خریدارباش

خوب جهان راببین

هرچه ببینی کم است.

برورق سبزبرگ

خط خدارابخوان

زمزمه افتاب

نغمه شیرین اب

نثردل انگیزخاک

شعذهوارابخوان

((برگ درختان سبزدرنظرهوشیار))

آینه رازهاست

جلوه روی خداست

((هرورقش دفتری است معرفت کردگار))

محمودکیانوش



تاريخ : یک شنبه 29 دی 1392 | 8:32 | نویسنده : رضاصداقت نیا |

گویندروزی افلاطون نشسته بود.مردی جاهل نزداوآمدونشست وشروع کردبه حرف زدن.

درمیانه ی سخن گفت ای حکیم!امروزفلان مردرادیدم که سخن تومی گفت وتورادعامی کردومی گفت:

افلاطون بزرگ مردی است که هرگزکس چون اونبوده است ونباشدخواستم که شکروسپاس اورابه تو رسانم.

افلاطون چون این سخن بشنیدسرفروبردوبگریست وسخت دلتنگ شد.

این مردگفت:ای حکیم!ازمن چه رنج امدتوراکه چنین تنگدل گشتی؟

افلاطون گفت:ازتورنجی به من نرسیدولیکن برای من ازاین بدترچیست که جاهلی مرابستاید.



تاريخ : پنج شنبه 28 آذر 1392 | 17:35 | نویسنده : رضاصداقت نیا |

دوکس رنج بیهوده بردندوسعی بی فایده کردند:

یکی اندوخت ونخورد ودیگرآن که اموخت ونکرد.

      علم چندان که پیش ترخوانی                 چون عمل درتونیست نادانی

     نه محقق بودنه دانشمند                       چارپایی براوکتابی چند

    آن تهی دست را چه علو وخبر                 که براوهیزم است یادفتر؟



تاريخ : پنج شنبه 28 آذر 1392 | 17:31 | نویسنده : رضاصداقت نیا |

بدان ای پسرکه مردمان تازنده اندازدوستان ناگزیرند که مرداگربی برادر باشد به که بی دوست

ازآن که حکیمی راپرسیدند که دوست بهتریابرادر؟

گفت برادرنیز دوست به.

پس به کاردوستان اندیشه کن ودوستی ایشان به مردمی واحسان تازه دار

وچون دوست نوگیری پشت بردوستان کهن مکن.دوست همی طلب و

دوستان کهن رابرجای همی دارتاهمیشه بسیاردوست داشته باشی.

ودیگربامردمانی که باتوبه راه دوستی روندونیم دوست باشند

نیکویی وسازگاری کن ودرهرنیک وبدبه ایشان مشفق باش تاچون ازتو

مردمی بیننددوست یکدل شوند.



تاريخ : پنج شنبه 28 آذر 1392 | 17:25 | نویسنده : رضاصداقت نیا |

گلبه نام خداگلبه نام خدا

 

آورده اند که شیخ جنید بغدادي به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او می رفتند شیخ از احوال بهلول پرسید . مریدان گفتند او مرد دیوانه اي است . شیخ گفت او را طلب کنید و بیاورید که مرا با او کار است . تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند و شیخ را پیش بهلول بردند . چون شیخ پیش او رفت دید که خشتی زیر سر نهاد و در مقام حیرت مانده شیخ سلام نمود بهلول جواب او را داد و پرسید کیست ؟ گفت من جنید بغدادي ام بهلول گفت تو اي ابوالقاسم که مردم را ارشاد می کنی آیا آداب غذا خوردن خود را می دانی ؟ گفت : بسم الله می گویم و از جلوي خود می خورم . لقمه کوچک برمی دارم . به طرف راست می گذارم آهسته می جوم و به لقمه دیگران نظر نمی کنم . در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی شوم .هر لقمه که می خورم الحمد لله می گویم و در اول و آخر دست می شویم . بهلول برخواست و گفت : تو می خواهی مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز آداب غذا خوردن خود را نمی دانی و به راه خود رفت .
پس مریدان شیخ گفتند یا شیخ این مرد دیوانه است . جنید گفت : دیوانه اي است که به کار خویشتن هشیار است و سخن راست را از او باید شنید و از عقب بهلول روان شد و گفت مرا با او کار است . چون بهلول به خرابه اي رسید باز نشست . بهلول باز از او سوال نمود تو که آداب طعام خوردن خود رانمی دانی آیا آداب سخن گفتن خود را می دانی ؟ گفت : سخن به قدر اندازه میگویم و بی موقع و بی حساب نمی گویم و به قدر فهم مستمعان می گویم و خلق خدا را به خدا و رسولش دعوت می نمایم . چندان سخن نمی گویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می کنم پس هرچه تعلق به آداب کلام داشت بیان نمود . بهلول گفت : چه جاي طعام خوردن که سخن گفتن نیز نمی دانی . پس برخواست و به راه خود برفت .
مردیان شیخ گفتند این مرد دیوانه است تو از دیوانه چه توقع داري . جنید گفت : مرابا او کار است شما نمی دانید . باز به دنبال او رفت تا به بهلول او رسید . بهلول گفت تو از من چه میخواهی تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی دانی آیا آداب خوابیدن خود را می دانی ؟ گفت آري می دانم . چون از نماز عشا فارغ می شوم داخل جامه خواب می گردم پس آنچه آداب خوابیدن بود که از بزرگان دین رسیده بیان نمود .
بهلول گفت : فهمیدم که آداب خوابیدن هم نمی دانی خواست برخیزد جنید دامنش را گرفت و گفت اي بهلول من نمی دانم تو قربه الی الله مرا بیاموز . گفت تو ادعاي دانایی می کردي ؟ شیخ گفت : اکنون به نادانی خود معترف شدم . بهلول گفت :
اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل شام خوردن آن است که لقمه حلال را باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جاي آوري فایده ندارد و سبب تاریکی دل می شود . و در سخن گفتن باید اول دل پاك باشد و نیت درست باشدو آن سخن گفتن براي رضاي خدا باشد و اگر براي غرضی یا براي امور دنیوي باشد یا بیهوده و هرزه باشد به هر عبارت که بگویی وبال تو باشد پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکتر باشد و در آداب خوابیدن اینها که گفتی فرع است . اصل این است که در دل تو بغض و کینه و حسد مسلمانان نباشد . حب دنیا و مال در دل تو نباشد و در ذکرحق باشی تا به خواب روي .


جنید دست بهلول را بوسید و او را دعا کرد و مریدان که حال او را بدیدند که او را دیوانه می دانستند خود را و عمل خود را فراموش کردند و از سر گرفتند . نتیجه آن است که هر فرد بداند از آموختن آن چیزي که نمی داند ننگ و عار نباید داشت، چنانچه شیخ جنید ا



تاريخ : پنج شنبه 28 آذر 1392 | 17:23 | نویسنده : رضاصداقت نیا |

   از تو حرکت از خدا برکت

 

معنای آيه ١٠٠ از سوره نساء به اين ضرب المثل اشاره دارد

 

و هر كه در راه خدا هجرت كند، در زمين اقامتگاه‏هاى فراوان پیدا خواهد کرد و هر كس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پيامبر او از خانه‏اش بیرون بیاید سپس مرگش فرا رسد پاداش او قطعا بر خداست و خدا آمرزنده مهربان است.



تاريخ : پنج شنبه 28 آذر 1392 | 17:20 | نویسنده : رضاصداقت نیا |

اعری پیش امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت. فرمود تا جامه ازو برکنند و از ده به در کنند. مسکین، برهنه به سرما همی رفت... سگان در قفای وی افتادند. خواست تا سنگی بردارد و سگان را دفع کند. در زمین یخ گرفته بود. عاجز شد، گفت: این چه حرامزاده مردمانند، سگ را گشاده اند و سنگ را بسته! امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید، گفت: ای حکیم، از من چیزی بخواه. گفت جامه خود را می خواهم اگر انعام فرمایی. رضینا من نوالک بالرحیل.

امیدوار بود آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امٌید نیست،شر مرسان

سالار دزدان را رحمت بر وی آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی، بر او مزید کرد و درمی چند.

برگرفته از:گلستان سعدی



تاريخ : دو شنبه 18 آذر 1392 | 21:21 | نویسنده : رضاصداقت نیا |

روزی بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده. بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرئه ای آب دهند که خود را سیراب کنی؟ گفت: صد دینار طلا. 

بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟ گفت:...  نصف پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس از آنکه آشامیدی، اگر به مرض حیس الیوم مبتلا گردی و نتوانی آن را رفع کنی، باز چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد؟ 

هارون گفت: نصف دیگر پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس مغرور به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست. آیا سزاوار نیست که با خلق خدای عزوجل نیکوئی کنی؟!



تاريخ : دو شنبه 18 آذر 1392 | 21:13 | نویسنده : رضاصداقت نیا |

دوبرادریکی خدمت سلطان کردی ودیگری به زوربازونان خوردی.

باری توانگرگفت درویش راکه:چراخدمت نکنی تاازمشقت کارکردن برهی؟

گفت:توچراکارنکنی تاازمذلت خدمت رهایی یابی خردمندان گفته اند:

نان خودخوردن ونشستن به که کمرزرین بستن وبه خدمت ایستادن.

              به دست آهن تفته کردن خمیر                  به ازدست سینه پیش امیر

             عمرگران مایه دراین صرف شد                   تاچه خوردم صیف وچه پوشم شتا

            ای شکم خیره به نانی بساز                     تانکنی پشت به خدمت دوتا

گلستان سعدی



تاريخ : چهار شنبه 13 آذر 1392 | 13:56 | نویسنده : رضاصداقت نیا |

بدان که مردم ارسه جنس اند:

بعضی چون غذاهستندکه وجودشان

برای مالازم است.

وبرخی چون داروهستندکه فقط گاهی

به انهانیازداریم.

وبرخی دیگرمانندبیماری هستند

که ماهرگزبه آنهانیازی نداریم ولیکن

گاهی گرفتارشان می شویم که در

چنین هنگامی بایدصبروتحمل داشته

باشیم تاباسلامت ازدست انها رهاشویم.

ابوحامدمحمدغزالی کیمیای سعادت



تاريخ : چهار شنبه 13 آذر 1392 | 13:52 | نویسنده : رضاصداقت نیا |

وی درخرمشاه واقع درحومه ی شهریزدمتولدشد.ازسال1336باتوجه به زمینه ومطالعات وسیع قبلی اش شروع به نوشتن داستان های گوناگون برای کودکان نمود.اوباانتخاب سبک ویژه ای درتهیه ونگارش داستان هایش به صورت یکی ازنویسندگان ورزیده ومطلع داستان های کودکان درادبیات معاصرایران درامده است.پنج کتاب درمجموعه ی((قصه های خوب برای بچه های خوب))وپنج کتاب کوچک تردرمجموعه ی قصه های تازه ازکتاب های کهن انتشارکردوحکایت منظومی به نام((شعرقندوعسل))یکی ازمجموعه داستان های اوبرنده جایزه یونسکودرایران ودیگری برنده ی کتاب برگزیده ی سال ازطرف شورای کتاب کودک گردیده است.



تاريخ : چهار شنبه 13 آذر 1392 | 13:38 | نویسنده : رضاصداقت نیا |

سعدی شیرین سخن

گفت به فصل بهار:

برگ درختان سبز

باخط رخشان سبز

((هرورقش دفتری ست معرفت کردگار))

معرفت کردگار

دیدن این عالم است

زنده بیدارباش

چشم خریدارباش

خوب جهان راببین

هرچه ببینی کم است.

برورق سبزبرگ

خط خدارابخوان

زمزمه افتاب

نغمه شیرین آب

نثردل انگیزخاک

شعرهوارابخوان

((برگ درختان سبزدرنظرهوشیار))

آینه رازهاست

جلوه روی خداست

((هرورقش دفتری ست معرفت کردگار))

محمودکیانوش



تاريخ : چهار شنبه 13 آذر 1392 | 13:33 | نویسنده : رضاصداقت نیا |

حکایت

یاددارم که درهنگام طفولیت متعبدوشب خیزبودم.شبی درخدمت پدررحمته الله علیه نشسته بودم وهمه شب دیده برهم نبسته ومصحف عزیزبرکنارگرفته وطایفه ای گردماخفته.

پدرراگفتم:ازاینان یکی برسرنمی داردکه دوگانه ای بگزارد.چنان خواب غفلت برده اندکه گویی نخفته اندکه مرده اند.

گفت:جان پدر!تونیزاگربخفتی به ازآن که درپوستین خلق افتی.

گلستان سعدی



تاريخ : چهار شنبه 13 آذر 1392 | 13:27 | نویسنده : رضاصداقت نیا |

وزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم .او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند.زن نیز قول داد که چنین کند.چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را واداع کرد.

زن نیز قول داد که چنین کند. وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و می خواستند تابوت مرد را ببندند و ان را در قبر بگذارند،ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم.بگذارید من این صندوق را هم در تابوتش بگذارم.دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند آیا واقعا حماقت کردی و به وصیت آن مرحوم عمل کردی؟زن گفت: من نمی توانستم بر خلاف قولم عمل کنم.

همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم.البته من تمامی دارایی هایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم.در مقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تا اگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند !!!



تاريخ : چهار شنبه 13 آذر 1392 | 13:14 | نویسنده : رضاصداقت نیا |
تاريخ : چهار شنبه 13 آذر 1392 | 13:3 | نویسنده : رضاصداقت نیا |



تاريخ : سه شنبه 12 آذر 1398 | 20:55 | نویسنده : رضاصداقت نیا |
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.